کتاب: «چگونه تصمیم میگیریم»
اوایل کتاب چگونه تصمیم میگیریم، جونا لرر، نویسندهی علمی، داستان سقوط حیرتانگیز زنی به نام “اَن کلینستیور” را روایت میکند. او که در خانوادهای مسیحی و مذهبی بزرگ شده بود، یک معلم 52 سالهی درس ادبیات در دبیرستان و نمونهای از نجابت و رفتار پسندیده در شهر کوچک خود در ویرجینیای غربی به شمار میرفت. همزمان، با بیماری پارکینسون نیز دستوپنجه نرم میکرد و مورد تحسین و همدردی اطرافیان بود.
اما بعد، طبق روایت لرر، رفتارهایش به طرز عجیبی تغییر کرد. او شروع به رفتن به کازینوها و مسابقات سگدوانی کرد و بهطور وسواسی به بازی با ماشینهای اسلات پرداخت. پس از یک سال قمار، بیش از 250 هزار دلار از پسانداز بازنشستگیاش را از دست داد، همسرش او را ترک کرد و حتی برای تأمین هزینهی قمار، به دزدی سکه از نوههایش روی آورد. و مانند اغلب داستانهای اسرارآمیز علوم اعصاب، این مغز او بود که او را به این وضعیت کشاند. دقیقتر بگوییم، نورونهای تولیدکنندهی دوپامین در مغزش!
درباره نویسنده – جونا لِرِر
جونا لِرِر نویسنده و ویراستار ارشد مجله Seed است. او فارغالتحصیل دانشگاه کلمبیا و برنده بورسیه رودس بوده و در آزمایشگاه اریک کَندل، عصبشناس برنده جایزه نوبل، فعالیت کرده است. نوشتههای او در نشریاتی مانند Boston Globe، Nature، NPR و NOVA ScienceNow منتشر شده است. علاوه بر این، او نویسنده وبلاگ علمی معتبر The Frontal Cortex است.
او که بیشتر به دلیل آثارش در زمینه علوم اعصاب، روانشناسی شناختی و خلاقیت شناخته میشود، چندین کتاب پرفروش نوشته است، از جمله آنها:
- “چگونه تصمیم میگیریم” (How We Decide) – این کتاب به بررسی فرآیند تصمیمگیری انسان از منظر علوم شناختی و عصبشناسی میپردازد.
- “ذهن شکسپیر” (Proust Was a Neuroscientist) – این اثر ارتباط میان علوم اعصاب و هنر را بررسی میکند و نشان میدهد که چگونه هنرمندان بزرگی مانند پروست و ویرجینیا وولف، پیش از کشفهای علمی، بینشهای دقیقی درباره ذهن انسان داشتهاند.
- “تصور کن: چگونه خلاقیت کار میکند” (Imagine: How Creativity Works) – این کتاب درباره منشأ خلاقیت و نحوه بهبود آن است.
«شگفتانگیزترین ویژگی مغز انسان این است که همواره میتواند خود را بهبود ببخشد. فردا میتوانیم تصمیمات بهتری بگیریم.» — جونا لِرِر
خلاصه کتاب چگونه تصمیم میگیریم – 9 نکته کلیدی
کتاب «چگونه تصمیم میگیریم» نوشتهی جونا لِرِر اثری جذاب دربارهی فرآیند تصمیمگیری است. بسیاری از انسان ها همواره در تصمیمگیریهای کوچک و بزرگ با مشکل مواجه هستند، به همین دلیل احتمالا کنجکاو باشند که چرا تصمیمگیری دشوار است، هنگام تصمیمگیری در مغز چه اتفاقی میافتد و چگونه میتوان بهترین روش را برای انتخابهای سخت پیدا کرد. لِرِر در این کتاب، از طریق روایتهای جالب و مثالهای واقعی، علوم اعصاب، ورزش، جنگ و روانشناسی را به هم پیوند داده و تصویری روشن از نحوهی تصمیمگیری انسان ارائه میدهد.
در ادامه، به برخی از نکات اصلی این کتاب پرداخته شده است:
تصمیمگیری شامل هر دو بخش احساسی و منطقی مغز است
در مدلهای اولیهی ذهن، احساسات مانعی برای منطق و تصمیمگیری خوب در نظر گرفته میشدند. در تشبیه افلاطون از ذهن، یک ارابهران مسئول کنترل اسبهای سرکشی است که نماد احساسات منفی و مخرب هستند، در حالی که خود ارابهران نمایندهی منطق است که باید این احساسات را مهار کند.
اما با گذشت زمان، تحقیقات نشان دادهاند که احساسات همیشه هم بد نیستند و منطق بهتنهایی برای تصمیمگیریهای خوب کافی نیست.
اهمیت نقش احساسات را میتوان در بررسی وضعیت بیماری به نام الیوت مشاهده کرد. او پس از جراحی و برداشتن توموری از قشر مغز، به فردی سرد، بیاحساس و بیروح تبدیل شد. مهمتر از آن، او حتی در تصمیمگیریهای ساده مانند انتخاب رنگ خودکار یا محل پارک خودرو ناتوان بود. بعداً محققان دریافتند که در این جراحی، بخشی از قشر اوربیتوفرونتال مغز او برداشته شده است؛ ناحیهای که نقش مهمی در ادغام احساسات در فرآیند تصمیمگیری دارد. بدون احساسات، الیوت قادر به تصمیمگیری نبود.
دوپامین فقط به احساس شادی مربوط نمیشود
بسیاری از ما میدانیم که دوپامین باعث ایجاد حس لذت میشود، مانند زمانی که یک میانوعدهی خوشمزه میخوریم یا بعد از یک تمرین سریع احساس خوبی پیدا میکنیم. اما سیستم دوپامین نهتنها پاسخهای احساسی را تنظیم میکند، بلکه تا حد زیادی بر اساس انتظار و تجربه عمل میکند.
یک سری آزمایشهای انجامشده توسط عصبشناس وُلفرام شولتز بینشی دربارهی مکانیسم پاداش در مغز پستانداران ارائه داده است. در این آزمایش، ابتدا صدای بلندی پخش میشد و چند ثانیه بعد، مقداری آبمیوه در دهان میمون ریخته میشد. در آغاز، نورونهای دوپامین فقط هنگام دریافت آبمیوه فعال میشدند، اما پس از چند مرحله، این نورونها با شنیدن صدا فعال میشدند، زیرا یاد گرفته بودند که صدا نشانهای از دریافت آبمیوه است.
اما اگر صدا پخش میشد و آبمیوهای داده نمیشد، نورونهای دوپامین میزان فعالیت خود را کاهش میدادند (این پدیده به عنوان سیگنال پیشبینی خطا شناخته میشود) و میمونها ناراحت میشدند.
این فرآیند در قشر سینگولیت قدامی (ACC) رخ میدهد که مسئول هشدار دادن در مورد خطاها است. علاوه بر این، ACC به یادگیری و ذخیرهی اطلاعات جدید از سلولهای دوپامین کمک میکند. در غیر این صورت، ما همان اشتباهات را بارها و بارها تکرار میکردیم. به همین دلیل، افرادی که ACC آنها آسیب دیده است، بیشتر مستعد اعتیاد به الکل، مواد مخدر و قمار هستند.
مغز احساسی ما باعث میشود در جاهایی که الگوی خاصی وجود ندارد، الگو ببینیم
مغز احساسی ما همیشه بینقص عمل نمیکند. این یکی از دلایلی است که باعث میشود باور کنیم پدیدهی «دست داغ» در بسکتبال واقعی است. وقتی یک بازیکن چند پرتاب موفق پیاپی داشته باشد، تماشاگران تصور میکنند که او در یک وضعیت “داغ” قرار دارد و احتمال موفقیت پرتابهای بعدی او نیز بیشتر است. اما تحلیلهای آماری نشان دادهاند که هر پرتاب مستقل از دیگری است و چیزی به نام «دست داغ» وجود ندارد.
این اتفاق به این دلیل رخ میدهد که نورونهای دوپامین هنگام مشاهدهی یک بازیکن موفق، تحریک میشوند و در نتیجه مغز ما دچار خطای شناختی میشود. این مسئله در مورد دیگر فرآیندهای تصادفی نیز صدق میکند، مانند دستگاههای اسلات در کازینوها یا بازار سهام، جایی که اغلب به احساسات خود اعتماد میکنیم و الگوهایی را میبینیم که در واقع وجود ندارند.
ناتوانی مغز در درک تصادفی بودن واقعی حتی در طراحیهای دیجیتالی هم دیده شده است. کاربران آیپاد شکایت داشتند که گزینهی پخش تصادفی (Shuffle) واقعاً تصادفی نیست، زیرا برخی آهنگها و خوانندگان پشت سر هم پخش میشدند. در نتیجه، اپل الگوریتم را به شکلی تغییر داد که کمتر تصادفی باشد ولی برای کاربران طبیعیتر به نظر برسد.
مغز منطقی میتواند تعیین کند که کدام احساسات را دنبال کنیم
قشر پیشپیشانی (Prefrontal Cortex) که در جلوی مغز قرار دارد، نقش مهمی در نظارت بر احساسات دارد. یک روش خوب برای درک این رابطه، بررسی نحوهی عملکرد گروههای تمرکزی تلویزیونی است.
در این آزمایشها، شرکتکنندگان یک دکمه در اختیار دارند که هنگام مشاهدهی برنامه میتوانند آن را برای ثبت واکنش مثبت یا منفی بچرخانند. اما واکنشهای احساسی اولیهی آنها همیشه بازتاب دقیقی از نظر واقعیشان نیست (مثلاً ممکن است فراموش کنند در صحنههای هیجانانگیز دکمه را بچرخانند). وظیفهی تهیهکنندگان تلویزیونی این است که این دادهها را تحلیل کنند و آنها را به تصمیمات معنادار تبدیل کنند. در اینجا، تهیهکنندهی تلویزیونی همان قشر پیشپیشانی است و شرکتکنندگان گروه تمرکز، مغز احساسی ما هستند.
وقتی در موقعیت سختی قرار میگیریم، قشر پیشپیشانی به ما کمک میکند که آرامش خود را حفظ کنیم و احساسات منفی مانند ترس را نادیده بگیریم. گاهی اوقات، مغز ما باعث میشود احساسات اشتباهی را دنبال کنیم، مانند ترس از ضرر که باعث میشود ضررها را بزرگتر از سودها ببینیم. این همان دلیلی است که باعث میشود پنج تعریف و تمجید لازم باشد تا یک توهین را جبران کند یا اینکه ما ترجیح میدهیم تحت عمل جراحی با 80% احتمال بقا قرار بگیریم تا جراحیای که 20% احتمال مرگ دارد.
همچنین، قشر پیشپیشانی در کنترل وسوسهها و مهار تکانههای آنی نقش دارد. یک آزمایش معروف نشان داد که کودکانی که نتوانستند در برابر خوردن مارشمالو مقاومت کنند (به دلیل کمفعال بودن قشر پیشپیشانیشان)، در نوجوانی بیشتر با مشکلات تحصیلی و اعتیاد به مواد مخدر روبهرو شدند. همچنین، توسعهی کند قشر پیشپیشانی در کودکان مبتلا به ADHD باعث میشود که آنها بیشتر حواسپرت شوند و کنترل کمتری روی تکانهها و رفتارهایشان داشته باشند.
گاهی اوقات زیاد فکر کردن مضر است
میدانیم که تکیهی بیش از حد بر احساسات و تکانهها میتواند مشکلساز باشد. اما از سوی دیگر، فکر کردن بیش از حد نیز میتواند پیامدهای خطرناکی داشته باشد.
برای مثال، هنرمندان گاهی دچار “خفگی ذهنی” میشوند، به این معنا که تمرکز بیش از حد بر عملکردشان، کارهایی را که به طور طبیعی انجام میدهند دشوار میکند. یک خوانندهی حرفهای، باوجود اجرای مکرر یک آهنگ، ممکن است ناگهان بیش از حد خودآگاه شود و بر جزئیاتی که از ابتدای آموزش دیگر به آنها فکر نمیکرد، مانند موقعیت زبان و شکل دهان، بیش از حد تمرکز کند. یک بازیگر که معمولاً اجرای طبیعی و روانی دارد، ممکن است ناگهان روی صحنه دچار فراموشی و لکنت شود.
یکی دیگر از آزمایشهایی که تأثیر فکر کردن بیش از حد را نشان میدهد، آزمایش مربا بود. روانشناس تیموتی ویلسون از گروهی از دانشجویان خواست که طعم برندهای مختلف مربا را امتحان کنند و آنها را رتبهبندی کنند. نتایج رتبهبندی این دانشجویان به طرز چشمگیری با ارزیابیهای متخصصان مطابقت داشت. اما هنگامی که ویلسون همین آزمایش را با گروه دیگری تکرار کرد و این بار از آنها خواست دلایل ترجیح خود را توضیح دهند، نتایج با ارزیابیهای کارشناسان تفاوت بیشتری پیدا کرد. ویلسون استدلال کرد که فکر کردن بیش از حد باعث میشود، روی عواملی تمرکز کنیم که در واقع اهمیتی ندارند و به جای اعتماد به ترجیحات غریزی خود، که دقیقتر بودند، دلایل ساختگی برای انتخابهای خود بیاوریم.
مغز منطقی محدودیتهایی دارد
حافظهی ما به طور همزمان تنها میتواند 7 عدد یا واحد اطلاعاتی را در خود نگه دارد. به همین دلیل است که مغز ما تمایل دارد اطلاعات را به دستههای کوچکتر تقسیم کند تا پردازش و بهخاطرسپاری آن آسانتر شود، مانند شمارش آبنباتها به صورت دستهای یا گروهبندی شماره تلفنها به سه یا چهار رقم. این ویژگی همچنین توضیح میدهد که چرا افزایش اندازهی کاسه یا بشقاب باعث میشود غذای بیشتری بخوریم.
در یک آزمایش در دانشگاه پنسیلوانیا، محققان یک کاسهی پر از M&M همراه با یک قاشق کوچک کنار گذاشتند. روز بعد، آنها کاسه را دوباره پر کردند اما این بار قاشق را با یک قاشق بزرگتر جایگزین کردند. نتیجه این بود که افراد 66% بیشتر از روز قبل شکلات برداشتند.
چند اقتصاددان از MIT آزمایشی را طراحی کردند که در آن از گروهی از دانشجویان تحصیلات تکمیلی خواسته شد در یک مزایده شرکت کنند. نکتهی جالب این بود که قبل از پیشنهاد قیمت، از آنها خواسته شد دو رقم آخر شمارهی تأمین اجتماعی خود را یادداشت کنند و بگویند که آیا حاضرند این مقدار را برای یک کالا بپردازند یا خیر. در حالت ایدهآل، مغز منطقی باید متوجه میشد که این عدد کاملاً بیربط است و نباید بر پیشنهاد قیمت تأثیر بگذارد. اما نتیجه نشان داد دانشجویانی که دو رقم آخر شمارهی تأمین اجتماعیشان بالاتر بود، پیشنهادهای قیمتی بسیار بالاتری نسبت به کسانی ارائه دادند که دو رقم آخر شمارهی آنها پایینتر بود. این پدیده اثر لنگر نام دارد، یعنی حتی یک عدد تصادفی و بیربط میتواند بر تصمیمات ما تأثیر بگذارد.
علاوه بر این، داشتن اطلاعات بیشتر همیشه مفید نیست. برای مثال، درصد زیادی از جمعیت آمریکا از کمردرد رنج میبرد، و توسعهی MRI به عنوان پیشرفتی بزرگ در نظر گرفته شد، زیرا میتوانست جزئیات ستون فقرات بیماران را با وضوح بیشتری نمایش دهد. اما به جای حل مشکل کمردرد، این اطلاعات اضافی باعث شد پزشکان بهاشتباه ناهنجاریهای دیسک را به عنوان علت درد تشخیص دهند. نتیجهی این مسئله افزایش تعداد عملهای جراحی و مراجعههای پزشکی بود، بدون اینکه بهبود قابل توجهی در درمان کمردرد مشاهده شود.
اخلاق بیشتر بر احساسات متکی است تا عقلانیت
تصمیمات اخلاقی نوعی خاص از تصمیمگیری هستند که در آن، لذت و منفعت شخصی دیگر تنها عامل در نظر گرفتهشده نیست، بلکه احساسات دیگران نیز باید مورد توجه قرار گیرند. مردم معمولاً اخلاق را با عقلانیت و قانونمداری مرتبط میدانند. ما به دیگران آسیب نمیزنیم، چون موجوداتی منطقی هستیم و چون به ما آموزش داده شده که این کار را نکنیم. اما حقیقت این است که اخلاق بیشتر از آنکه بر عقلانیت متکی باشد، تحت تأثیر احساسات قرار دارد و ریشه آن در همدلی است. در واقع، این ویژگی در مغز ما نهادینه شده است. ما به دیگران آسیب نمیزنیم چون میتوانیم از روی حالات چهرهشان تشخیص دهیم که ناراحت یا عصبانی هستند. ما به دیگران آسیب نمیزنیم، چون میدانیم درد کشیدن چه حسی دارد.
اما روانپریشان (سایکوپاتها) این توانایی را ندارند. روانشناس شناختی، جیمز بلر، میگوید: «آیا تا به حال شده در یک فیلم، چهره ترسیدهای را ببینید و به طور ناخودآگاه خودتان هم احساس ترس کنید؟ خب، روانپریشان چنین احساسی ندارند.» آنها تنها از عقلانیت برخوردارند و میتوانند هر عملی را برای خود توجیه کنند. این افراد مرتکب جرایم خشونتآمیز میشوند، زیرا احساساتی که به آنها هشدار دهد که نباید چنین کنند، در آنها وجود ندارد.
مغز یک میدان نبرد است
ما دوست داریم مغز خود را بهعنوان یک کل یکپارچه در نظر بگیریم، گویی که تمامی بخشهای آن هنگام تصمیمگیری در هماهنگی کامل عمل میکنند. اما در واقعیت، بخشهای مختلف مغز ما دائماً در تضاد با یکدیگر قرار دارند.
بهعنوان مثال، زمانی که در یک فروشگاه ایستادهایم و به یک جعبه شکلات نگاه میکنیم، درون مغزمان جنگی در جریان است: قشر پیشپیشانی در حال محاسبه است که آیا خرید این شکلات ارزش دارد یا نه؛ در همین حال، «اینسولا» (بخشی از مغز که در مواجهه با موارد ناخوشایند، احساس انزجار ایجاد میکند) به ما هشدار میدهد که برچسب قیمت بالا و جدول ارزش غذایی را در نظر بگیریم؛ اما در مقابل، «هسته اکومبنس» (بخش کلیدی مسیر دوپامینی که میزان فعالیت آن نشاندهنده شدت میل ما به چیزی است) وسوسهمان میکند که به لذت ذوب شدن شکلات شیرین بر روی زبانمان فکر کنیم.
فروشگاهها از این تضادهای درونی سوءاستفاده میکنند. آنها محصولات گرانقیمت و چشمگیر را در مناطق پرتردد قرار میدهند تا با تحریک نورونهای دوپامینی ما، میل به خرید را افزایش دهند. همچنین، برچسبهایی مانند «تخفیف ویژه» یا «فرصت طلایی» اضافه میکنند تا تأثیر اینسولا را کاهش داده و خرید را جذابتر جلوه دهند. تحقیقات نشان میدهد که صرفاً افزودن چنین برچسبهایی، حتی بدون تغییر قیمت، باعث افزایش فروش محصولات میشود.
ما توانایی «خاموش کردن» بخشهایی از مغزمان را داریم
خوشبختانه – و درعینحال متأسفانه – ما میتوانیم بخشهایی از مغزمان را بهطور آگاهانه خاموش کنیم. این پدیده در میان رأیدهندگان متعصب دیده میشود. آنها به دلیل وفاداری شدید به حزب خود، فقط شواهدی را که با باورهایشان همخوانی دارد انتخاب کرده و اطلاعاتی که با آنها در تضاد است را نادیده میگیرند.
علاوه بر این، اعتمادبهنفس بیشازحد میتواند منجر به تصمیمات اشتباه شود، زیرا باعث میشود که فرد احساس کند کاملاً بر اوضاع مسلط است و در نتیجه، شکها، ترسها و شواهد خلاف را نادیده بگیرد. بهترین راهحل این است که در برابر وسوسه نادیده گرفتن استدلالهای متضاد مقاومت کنیم و به حرف بخشهای مختلف مغز خود گوش دهیم.
بهترین روش تصمیمگیری به موقعیت بستگی دارد
برای مسائل ساده، بهتر است از عقلانیت استفاده کنیم. اگر تصمیمی را بتوان بهصورت عددی و منطقی ارزیابی کرد، بهتر است که اجازه دهیم مغز منطقی هدایت را بر عهده بگیرد. در غیر این صورت، احتمال دارد که احساسات ما تحت تأثیر عوامل نامربوط قرار گیرند.
اما در مسائل پیچیده که گزینههای متعددی مطرح هستند، بهتر است به حس درونی و غریزه خود اعتماد کنیم. شاید به نظر غیرمنطقی برسد، اما مغز منطقی ما نمیتواند حجم زیادی از اطلاعات را بهطور همزمان پردازش کند. در چنین شرایطی، گوش سپردن به احساسات میتواند راهگشا باشد.
درنهایت، بهترین راه تصمیمگیری این است که همواره به شیوه تفکر خود توجه داشته باشیم. درک این که چرا و چگونه یک احساس یا فکر خاص را تجربه میکنیم، به ما کمک میکند که نقایص ذهنی خود را شناسایی کرده و تصمیمات بهتری بگیریم. البته حتی هوشیارترین ذهنها نیز دچار اشتباه میشوند. نکته مهم این است که از اشتباهات گذشته درس بگیریم تا در آینده، مسیر بهتری را انتخاب کنیم.
نقاط قوت و ضعف کتاب
لرر بهدرستی ساختار کتاب خود را بر اساس یکی از مهمترین پیشرفتهای علوم اعصاب در دو دههی اخیر بنا کرده است: احساسات انسانی ریشه در پیشبینیهای انعطافپذیر سلولهای عصبی دارد که پیوسته ارتباطات خود را برای تطبیق با واقعیت تنظیم میکنند. این کتاب یادگیری، عادت، انگیزه، قضاوت ناخودآگاه، شهود و بسیاری از فرآیندهای تصمیمگیری احساسی را از طریق سیستم دوپامین بررسی میکند. لرر دانش گستردهای از تحقیقات اخیر در زمینهی علوم تصمیمگیری دارد و این یافتهها را با دقت و طنز ارائه میدهد.
اما کتاب تا حد زیادی بر دو نوع روایت استوار است. برخی از آنها مانند داستان کلینستیور، مستقیماً از علوم اعصاب گرفته شدهاند، نتیجهی پژوهشهای خود نویسنده هستند و بهخوبی مفاهیم علمی را منتقل میکنند. اما دستهی دوم، شامل داستانهایی است که اگرچه زیبا روایت شدهاند، اما بیش از حد دراماتیک به نظر میرسند و گاهی از واقعیتهای روزمره فاصله دارند.
لرر مینویسد: «از دیدگاه مغز، مرز باریکی بین تصمیمگیری خوب و بد وجود دارد… این کتاب دربارهی همین مرز است.» اما متأسفانه این مرز اغلب با اغراق و هیجان بیشازحد توصیف شده است. در نیمهی کتاب، خواننده شاید احساس کند که عنوان مناسبتری برای آن علوم اعصابِ افراطی باشد.
برای توضیح فرآیندهای تصمیمگیری مانند تمرکز و شهود، لرر به روایتهایی از جمله لحظهی سرنوشتساز یک کوارتربک در مسابقهی سوپربول، خلبانی که یک هواپیمای آسیبدیده را فرود میآورد و آتشسوزی مرگبار در جنگلهای مونتانا متوسل میشود. این داستانها، هرچند جذاب و تأثیرگذار، اما اغلب تصمیمگیریهای انسانی را در شرایطی افراطی نشان میدهند که چندان قابل تعمیم به زندگی روزمره نیستند. بیشتر ما هرگز در موقعیتی مشابه نخواهیم بود که نیاز به تصمیمگیری در حد یک قهرمان ورزشی یا خلبان حرفهای داشته باشیم.
در بازگویی نبرد همیشگی بین احساسات و منطق، لرر—مانند بسیاری دیگر—از استعارهی افلاطونی قدیمی استفاده میکند: عقل همان ارابهران است که تلاش میکند اسبهای چموش احساسات را مهار کند. اما واقعیت این است که این دو بخش مغز چنان در هم تنیدهاند که ارتباطشان بیشتر شبیه سیمکشی درهمریختهی یک سیستم صوتی خانگی است. آنها با یکدیگر در تعاملاند، یکدیگر را رد میکنند، گاهی کنترل را در دست میگیرند و گاهی از هم پیروی میکنند. یافتههای جدید علوم اعصاب که در این کتاب نیز تکرار شده، بر هوشمندی مغز احساسی تأکید دارند: دلیل اینکه احساسات ما هوشمند هستند این است که مغز آنها را به فرصتهای یادگیری تبدیل میکند.
نقد و بررسی کتاب چگونه تصمیم میگیریم
نقد رسانه
بر اساس این نقدها:
- Publishers Weekly این کتاب را ستوده و آن را اثری جذاب دانسته که به خوانندگان کمک میکند تصمیمگیریهای خود را بهتر درک کنند.
- Kirkus Reviews اشاره کرده که ممکن است کتاب به بهبود چشمگیر تصمیمگیری منجر نشود، اما سرشار از دانستنیهای جالب و حکایات جذاب است.
- آنتونیو داماسیو، عصبشناس برجسته، کتاب را بهعنوان اثری جامع و لذتبخش توصیف کرده که یافتههای علوم اعصاب و اقتصاد رفتاری را در کنار هم قرار میدهد.
- تام وندربیلت این اثر را بررسیای قدرتمند از چگونگی تصمیمگیری انسان دانسته و آن را کتابی ضروری برای درک فرآیندهای ذهنی معرفی کرده است.
- رید مونتاگ این کتاب را یکی از در دسترسترین و غنیترین آثار درباره انتخابهای انسانی دانسته است.
- دنیل لویتین اشاره کرده که لرر با حکایات جذاب و اعتبار علمی بالا، فرآیند تصمیمگیری را بهخوبی توضیح داده است.
بهطور کلی، “چگونه تصمیم میگیریم“ بهعنوان کتابی آموزنده و خواندنی مورد تحسین قرار گرفته که به مخاطبان کمک میکند تصمیمگیریهای خود را از دریچه علوم شناختی بررسی کنند.
نقد خوانندگان
بث: تصمیمگیری—قلب یا ذهن؟
احساسات یا تفکر منطقی؟ این کتاب توضیحی جذاب درباره فرآیندهایی ارائه میدهد که مغز برای تصمیمگیری از آنها استفاده میکند. سرشار از داستانها و حکایتهای جالب، این کتاب توانست توجه من را از ابتدا تا انتها حفظ کند. فصل مربوط به روانپریشان و اینکه چرا آنها اینقدر خطرناک هستند، واقعاً تکاندهنده است. این کتاب کاملاً بهروز است و شامل اطلاعاتی درباره انتخابات ریاستجمهوری سال 2008 و نقش احساسات و تفکر منطقی در انتخاب نامزدها میشود. حتی قسمت تقدیرنامههای پایانی نیز جالب است—این کتاب نوشته شد زیرا نویسنده نمیتوانست تصمیم بگیرد که کدام نوع سریال “چریوز” را بخرد!
کارول: چگونه تصمیم میگیریم، فوقالعاده است…
شرحی جذاب و بهزبانساده از آنچه هنگام تصمیمگیری در مغز ما رخ میدهد. من علاقهای به علم ندارم، اما توانستم کاملاً متوجه شوم و از شیوهای که نویسنده مفاهیم را برای خواننده توضیح داده، لذت بردم. مطالعات موردی و حکایتهای جالب، خواندن این کتاب را به تجربهای سرگرمکننده و آموزنده تبدیل کرده است.
باربارا: چه کسی فکرش را میکرد که احساسات میتوانند بهترین راهنمای ما در تصمیمگیری باشند؟
من واقعاً از خواندن این کتاب لذت بردم. نویسنده، لِرِر، با ارائه نمونههای فراوان از جنبههای مختلف زندگی—از جمله یک کوارتربک، یک مشاور مالی، و مردی که از یک زیردریایی محافظت میکند—باور رایج ما را که بهترین تصمیمها بدون احساسات گرفته میشوند، به چالش میکشد. او از طریق مثالهای واقعی که بر پژوهشها و مطالعات علمی گسترده تکیه دارند، این دیدگاه را زیر سؤال میبرد.
بارها و بارها، او این باور را که میتوانیم بدون دخالت احساسات تصمیم بگیریم، به چالش میکشد و احساسات را در قالب بخشهای خاصی از مغز و عملکردهای آن تعریف میکند. اما در عین حال، هشدار میدهد که در حالی که برخی از این عملکردهای مغزی که به احساسات ما وابستهاند، بهترین دوستان ما در تصمیمگیری هستند، برخی دیگر ممکن است ما را به سمت تصمیمها و قضاوتهای نادرست و فاجعهبار سوق دهند. من مثالهای او درباره اینکه چرا ما، هم بهعنوان افراد و هم در مقیاس کلان، بیشتر از توان مالی خود خرج میکنیم، بسیار جالب یافتم. چه کسی فکرش را میکرد که مغز انسان در بحران وامهای مسکن زیرمجموعه (سابپرایم) نقش داشته باشد!
این کتابی است که باید با دقت خواند و درباره آن اندیشید. نویسنده توانسته است آنچه میتوانست صرفاً علمی خشک و بیروح باشد را به سفری جذاب در ذهن انسان و نقش مستقیم آن در همه تصمیمهای خوب و بد ما تبدیل کند.
جین: از کجا میدانید؟
چه عواملی در تصمیمگیری دخیل هستند؟ چه زمانی باید همهچیز را بهدقت تجزیهوتحلیل کنید و چه زمانی باید اجازه دهید ضمیر ناخودآگاه شما تصمیم بگیرد؟ این کتاب تلاش میکند دانش لازم را برای درک نوع تصمیمی که میگیرید و فرآیند فکری مناسب برای آن، در اختیار شما بگذارد.
لِرِر توضیح میدهد که بخشهای مختلف مغز چگونه در تصمیمگیری نقش دارند و این کار را با استفاده از نمونههای واقعی از حوزههایی مانند ورزش، خرید، پزشکی، ارتش، هوانوردی، آتشنشانی، کمپینهای سیاسی و سرمایهگذاری مالی انجام میدهد. برخی از این تصمیمات مربوط به مرگ و زندگی هستند، درحالیکه برخی دیگر چندان مهم نیستند.
ایدهها و مفاهیم ارائهشده در کتاب شگفتانگیز هستند و باوجود اطلاعات پیچیده و فنی، نویسنده آنها را بهگونهای بیان میکند که برای عموم خوانندگان قابلفهم باشند.
نتیجهگیری
درحالیکه لرر مطالب پیچیدهی علمی را با مهارت ارائه میدهد، خواننده گاهی در تشخیص اینکه چه مقدار از این روایتها نتیجهی پژوهشهای اصلی نویسنده است و چه مقدار صرفاً بازنویسی از منابع دیگر، دچار تردید میشود. بهعنوانمثال، روایت آتشسوزی جنگلهای مونتانا تقریباً بازگویی کتاب جوانان و آتش اثر نورمن مکلین است، اما در متن بهطور مستقیم به این موضوع اشارهای نشده است.
نکتهی دیگر اینکه کتاب چگونه تصمیم میگیریم ممکن است باعث شود خوانندگان تصور کنند که علم تصمیمگیری به قطعیت رسیده است، درحالیکه این حوزه همچنان پر از بحثهای حلنشده و یافتههای جدید است. با این وجود، این کتاب مرور هوشمندانه و جذابی بر پژوهشهای اخیر دربارهی فرآیند تصمیمگیری ارائه میدهد—از جمله اشتباهاتی که ناگزیر مرتکب میشویم. اما خوانندگان باید بدانند که این مسیر علمی همچنان در حال پیشرفت است و تازه به نقطهی اوج خود رسیده است.
سوالات متداول
موضوع اصلی کتاب «چگونه تصمیم میگیریم» چیست؟
این کتاب به بررسی نقش احساسات و تفکر منطقی در فرآیند تصمیمگیری میپردازد و نشان میدهد که احساسات میتوانند در تصمیمگیریهای درست مفید باشند.
آیا این کتاب فقط برای افراد آشنا با علوم مغز و اعصاب مناسب است؟
خیر، نویسنده مفاهیم پیچیده را به زبانی ساده توضیح داده است تا برای همه قابل فهم باشد.
آیا کتاب شامل مثالهای واقعی است؟
بله، کتاب با مثالهای متنوع از ورزش، سیاست، تجارت و حتی خرید روزمره همراه است.
چه چیزی این کتاب را متمایز میکند؟
ترکیب علم، داستانسرایی جذاب و تحلیلهای علمی که به بهبود تصمیمگیری کمک میکند.
آیا این کتاب راهکاری برای تصمیمگیری بهتر ارائه میدهد؟
بله، نویسنده توضیح میدهد که چگونه آگاهی از عملکرد مغز میتواند به تصمیمگیریهای هوشمندانهتر کمک کند.
نویسنده: نادیا شعبانی